رمان به عشق زری | اثر شیما فراهانی |PDF|داستان عاشقانه شیرین و مذهبی
رمان به عشق زری | اثر شیما فراهانی |PDF|داستان عاشقانه شیرین و مذهبی
اسم رمان : به عشق زری
نویسنده:شیما فراهانی
ژانر: عاشقانه درام طنز مذهبی
تعداد صفحات:163
25.000 تومان قیمت اصلی 25.000 تومان بود.19.900 تومانقیمت فعلی 19.900 تومان است.
اگر مالک اثر هستید و از انتشار ان رضایت ندارید به شماره ی 09221706572 در تلگرام یا واتس اپ پیام بدید .
رمان به عشق زری | اثر شیما فراهانی |PDF|داستان عاشقانه شیرین و مذهبی
اسم رمان : به عشق زری
نویسنده:شیما فراهانی
ژانر: عاشقانه درام طنز مذهبی
تعداد صفحات:163
رمان به عشق زری اثر شیما فراهانی داستان عاشقانه شیرین و مذهبی با فرمت PDF
رمان به عشق زری یک داستان عاشقانه و احساسی پر از عشق، ایثار و کشمکشهای عاطفی است.ایا این پدر مذهبی پسر کفتر باز را میتواند با ایمان کند !!!
خلاصه این رمان جذاب ❤️
این داستان قصهی عشق ناصر به زری دختر حاج بشیری است که مردی باخدا و معتمد محل است، اما ناصر برخلاف خانوادهی بشیری پسر شروری است که کل اهالی محله از دست او عاجز هستند، روزی که ناصر برای نخستین بار در کوچه چشمش به زری میافتد یک دل نه صد دل عاشق او میشود و به خواستگاریاش میرود، اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود و حاج بشیری با شرطی که برای ناصر میگذارد او را عملاً جزء برترین بندگان خدا میکند.
قسمتی از رمان …
در حیاط خانه را باز کردم و موتورم را به داخل بردم، همیشه ولتی در حیاط به دیوار برخورد می کرد صدای بدی
ایجاد می شد و مادرم بعد از این که صدا را می شنید سرش را از پنجره ی آشپزخانه بیرون می آورد و می گفت:
ـ ناااااصر، خبر مرگتو بیارن الهی، این در بی صاحاب و صدبار گفتم درست باز کن.
اما این بار این سخن را از زبان مادرم نشنیدم و بعد از این که موتورم را گوشه ای از حیاط گذاشتم وارد خانه شدم و با چشم به دنبال مادرم گشتم و با صدای بلندی گفتم:
ـ سلام و العلیکم به بهترین ننه ی دنیا.
اما صدایی نشنیدم و وارد اتاق شدم، همان موقع بود که چشمم به مادرم افتاد که پای سجاده ی ترمه ای که همیشه بوی عطر یاس می داد نشسته بود و با تسبیحی که از آخرین سفر
مشهدی که رفته بود خریده بود ذکر می گفت.
صدای صلوات گفتن مادرم تا مکانی که ایستاده بودم شنیده می شد، بلند بلند صلوات می فرستاد و در آخر دست به دعا برداشت…
زهرا:
ـ خدایا این بچه ام ناصر پسر خوبیه، قلب پاکی داره؛ ولی با رفیق ناباب می گرده توروخدا تو اهلش کن، یه کاری کن سر و سامون بگیره دست از این شرارت هاش برداره!
از سخن مادرم پوزخندی رو لبم نم بست و گفتم:
ـ مادر من خسته نمیشی انقدر به درگاه خدا التماس می کنی ما اهل بشیم؟!
مادرم طلبکارانه نشسته به سمتم چرخید و گفت:
ـ نه خسته نمیشم، بالاخره یه روز خدا صدامو میشنوه، توامسر به راه میشی.
سری به نشانه ی تاسف تکان دادم و گفتم:
ـ من گشنمه، ناهار چی داریم؟!
مادرم در حالی که داشت جانمازش را جمع می کرد و به
روی طاقچه می گذاشت گفت:
ـ از صبح تا الان معلوم نیست کجا بوده که حالا تشنه و گشنه اومده خونه!

نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.