دانلود کتاب زنگ هابرای که به صدا در می آیند اثر:ارنست همینگوی
دانلود کتاب زنگ هابرای که به صدا در می آیند؟ اثر:ارنست همینگوی
نویسنده: ارنست همینگوی
ناشر چاپی: انتشارات جامی
سال انتشار :۱۳۹۳
تعداد صفحات :364
موضوع کتاب :کتابهای داستان و رمان تاریخی خارجی، کتابهای ادبیات کلاسیک
28.000 تومان
اگر مالک اثر هستید و از انتشار ان رضایت ندارید به شماره ی 09221706572 در تلگرام یا واتس اپ پیام بدید .
دانلود کتاب زنگ هابرای که به صدا در می آیند؟ اثر:ارنست همینگوی
نویسنده: ارنست همینگوی
ناشر چاپی: انتشارات جامی
سال انتشار :۱۳۹۳
تعداد صفحات :364
موضوع کتاب :کتابهای داستان و رمان تاریخی خارجی، کتابهای ادبیات کلاسیک
در بخشی از کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند میخوانیم:
از میان درختهاى درهم فشرده گذشته و با نتهاى بالایى پیالهاى شکل دره کوچک رسیده بودند. او دریافت که محل قرارگاه باید در زیر رگه صخرهاى که پیشاپیش آنها در میان درختها سر برآورده بود باشد.
آن جا قرارگاه بود و قرارگاه خوبى بود. تا کسى نزدیک آن نمىرفت هرگز آن را نمىدید. رابرت جردن پى برد که از هوا هم نمىشد به وجود آن پى برد. از بالا چیزى پیدا نبود. مثل لانه خرس پنهان بود. اما به نظر مىرسید که کمى بهتر نگهبانى مىشد. در حالى که به آن نزدیک مىشدند آن را به دقت برانداز کرد.
در میان آن صخره غار بزرگى وجود داشت و در کنار مدخل آن مردى پشت به سنگ نشسته بود و پاها را روى زمین دراز کرده بود. کاربینش را کنار سنگ گذاشته و با چاقو سرگرم تراشیدن چوبى بود. هنگامى که نزدیک مىشدند به آنها خیره شد و بعد به تراشیدن ادامه داد.
مردى که نشسته بود گفت: «آهاى، کى داره میاد؟»
پابلو به او گفت: «پیرمرده و یک دینامیتچى.» و کولهپشتى را در داخل مدخل غار پایین آورد. آنسلمو هم کولهپشتى خود را پایین گذاشت و رابرت جردن تفنگ را از دوش برداشت و کنار تخته سنگ گذاشت.
مردى که چوب مىتراشید و چشمهایى آبى در چهره کولى سبزه و تنبل و خوش ترکیبش داشت گفت: «آنها را آنقدر نزدیک غار نذار. اون تو آتش هست.»
پابلو گفت: «بلند شو خودت بذارش کنار. بذارش کنار اون درخت.»
کولى از جا تکان نخورد و حرف رکیکى زد و بعد با تنبلى گفت: «بذار اونجا بمونه. خودتو منفجر نکن. مرضات را شفا میده.»
«چى درست مىکنى؟» رابرت جردن پهلوى کولى نشست. کولى آن را به او نشان داد. تلهاى به شکل عدد چهار بود و او داشت چوب عرضى آن را مىتراشید.
گفت: «براى روباهه. این چوب هم براى بىحرکت کردنشونه. کمرشان را مىشکنه.» لبخندى به رابرت جردن زد. «اینطور، مىبینى؟» حرکتى به نشانه فرو افتادن چهارچوب تله و سقوط شاخه کرد و بعد سرش را تکان داد، دستش را تو کشید و بازوهایش را باز کرد که روباه کمر شکسته را نشان دهد.

نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.