دانلود کتاب خوب‌ های بد بد های خوب،حلقه ی پادشاده مجموعه مدرسه خیر و شر،مدرسه افسانه ای جلد پنجم نویسنده: سومان چینانی

نویسنده: سومان چینانی

ژانر: بزرگسال،عاشقانه،فانتزی،خارجی

تعدادصفحات: 368

نوع فایل: pdf

معرفی کتاب مدرسه افسانه‌ای 5: حلقه‌ی پادشاه

گذشته با قدرت برگشته، تا حال را تسخیر کند. کتاب مدرسه افسانه‌ای 5: حلقه‌ی پادشاه نوشته‌ی سومان چینانی، رمانی در ژانر فانتزی و قصه‌های پریان برای نوجوانان است. قهرمانان این رمان، دو دختر به نام‌های آگاتا و سوفی هستند که در نبرد خیر و شر درگیر می‌شوند. این رمان، مورد تحسین قرار گرفته و نامزد دریافت یکی از جوایز سایت گودریدز نیز شده است.

در جلد پنجم کتاب مدرسه افسانه‌ای، شاه ریان به همراه برادر دوقلویش جاپث، به تدروس، پادشاه کاملوت، خیانت کرده و تاج و تخت او را تصرف می‌کند. پس از این ماجرا آگاتا، ملکه‌ی کاملوت و همسر تدروس از آن‌جا فرار می‌کند؛ اما سوفی به تله می‌افتد و ریان با تهدید به مرگ، او را مجبور می‌کند تا به ازدواجش درآید. در این بحبوحه، آگاتا و دانش‌آموزان مدرسه‌ی خوب‌ها و بدها، باید راهی پیدا کنند تا کاملوت را نجات دهند و تدروس را به تاج و تخت بازگردانند. این جنگ برای آن‌ها هزینه‌های سنگینی دارد و توطئه‌های جدیدی از طرف ریان و جاپث در راه است. آیا شورشیان می‌توانند پیش از آنکه دیر شود رایان و جاپث را متوقف کنند؟

کتاب مدرسه افسانه‌ای 5: حلقه‌ی پادشاه، طولانی‌ترین کتاب این مجموعه است که از خواندن آن لذت خواهید برد. سومان چینانی در این کتاب به سؤال‌های بسیاری از جلدهای پیشین پاسخ می‌دهد و سؤال‌های جدیدی را نیز در ذهن خواننده ایجاد می‌کند. خواندن این داستان افسانه‌ای و پرهیجان را از دست ندهید. جلدهای مختلف این مجموعه، از کتاب‌های پرفروش آمازون بوده‌اند. به‌طور کلی می‌توان گفت که کتاب فانتزی حلقه پادشاه به قلم سومان چینانی که جلد پنجم مجموعه‌ی مدرسه افسانه‌ای‌ست، در نوع خود اثری بی‌نظیر است.

در بخشی از کتاب مدرسه افسانه‌ای 5: حلقه‌ی پادشاه می‌خوانیم

وقتی هورت بچه بود، یه پسر دزد دریایی به نام دابو برایش قلدری می‌کرد. همیشه او را به درخت می‌بست و سوسک و حشره در لباسش می‌انداخت، اما در مقایسه با وضعیت الانش اصلاً اذیت به حساب نمی‌آمد. یکی از پولک‌های مارماهی‌شکل مار داشت روی بدنش می‌خزید و وجب‌به‌وجب پوستش را بازرسی می‌کرد. این از هر شکنجه‌ای برایش غیرقابل‌تحمل‌تر بود. هورت با یک دست لباس سفید گشاد گوشه‌ی اتاق سوفی ایستاده بود. به‌زحمت جلوی خودش را گرفته بود که از دست آن مارماهی لزج و چندش‌آور فریاد نزند. شرط آزادی هورت این بود که یکی از پولک‌های مارماهی مار مثل یک انگل همیشه همراهش باشد.

هورت مارماهی را با عصبانیت کنار زد و گفت: «آهای!» مارماهی انگشت هورت را گاز گرفت و روی گردنش پرید، بعد هم دور گوشش پیچید.

هورت انگشتش را مکید و گفت: «انگل کثیف!» دلش می‌خواست آن مارماهی را نابود کند، اما می‌دانست که مار یکی دیگر را جایگزینش می‌کند، البته اگر شانس با او یار می‌بود. درواقع بیشتر احتمال داشت که هورت را اعدام کنند یا این‌که دوباره به سیاه‌چال بیندازند.

نور آفتاب از پشت پنجره به داخل تابید و هورت دستی به چشمانش کشید. مار دیشب او را از سلولش بیرون آورده بود. بعد از این‌که فهمیده بود برادرش با سوفی قرار گذاشته که هورت را آزاد کند، تصمیم گرفت خودش آن کار را انجام بدهد تا تدروس را عذاب بدهد. اول طوری رفتار کرد که تدروس فکر کند سوفی او را انتخاب کرده و بعد هورت را از سلول بیرون کشید تا حرص تدروس را دربیاورد. او را به اتاق خدمتکارها که اندازه‌ی یک قوطی کبریت بود بردند. قبل از این‌که آفتاب بزند هم بیدارش کردند، آن لباس‌های گشاد را تنش کردند و به اتاق ملکه آوردند. نه اجازه دادند خواب کافی داشته باشد و نه فرصتی برای دوش‌گرفتن به او دادند. فقط گفتند منتظر ارباب جدیدش بماند.