دانلود رمان شبی که خواستمت

قیمت اصلی 48.000 تومان بود.قیمت فعلی 45.000 تومان است.

اگر مالک اثر هستید و از انتشار ان رضایت ندارید به شماره ی  09221706572 در تلگرام یا واتس اپ پیام بدید .

توضیحات

دانلود رمان شبی که خواستمت

قصه راجع به دختریه به اسم رستا که مجبور میشه خونه‌ی پدریش رو رها کنه و بره و به‌خاطر صلاح خانواده‌ش خودشو بسپاره دست تقدیری که قراره دنیای جدیدی رو به روش باز کنه…
دنیایی که توش عشق رو تجربه میکنه. عشقی که با درد شروع میشه ولی…

تذکــــــــــر و اخطار:

هرگونه استفاده از جلد و متن کتاب به صورت زیراکس، بازنویسی، ضبط کامپیوتری، تهیه CD، نمایشنامه، فیلم¬نامه و استفاده

در سایت¬های مختلف بدون اجازه کتبی ناشر و مؤلف ممنوع است و در صورت مشاهده از متخلفان به

موجب بند۵ از ماده ۲ قانون حمایت از مؤلفان، مصنفان و هنرمندان تحت پیگرد قانونی قرار می¬گیرند.

بخشی از رمان :

داشتم از فرط عصبانیت منفجر می‌شدم. پسره‌ی کودن مثلاً امروز رسماً به عقدش در می‌آمدم مثل شیر برنج کله‌اش را در موازات  گاردریل‌ها نگه داشته بود و حتی نیم نگاهی هم سمتم نینداخت، من بیکار را بگو که به خاطر حرص دادنش یک ساعت جلوی آینه فتوشاپ کردم!
حالم از آن دکمه‌ی بیخ گردنش به هم می‌خورد. حاضرم قسم بخورم که رد دکمه‌اش یک ساعت بعد از تعویض لباسش هنوز روی گردنش باقی می‌ماند بس که چفت گردنش بود، آخر یکی نیست به این‌ها بگوید برادر خفه کردن خود گناهش به مراتب بیشتر از بیرون گذاشتن چهار سانت گردن از پیراهن است!
پوفی کشیدم تا کمی‌ آرام شوم، گوشی‌ام را از توی جیب مانتوی بلند سرمه ای رنگی که مامان برای خوش آمدن شاه داماد مذهبی‌اش برایم خریده بود بیرون کشیدم. همزمان با گرفتن شماره‌ی افروز آدامسی که به جهت بهشتی کردن رضا به خاطر ذکر استغفار در دهانم گذاشته بودم به بیرون پرتاب کردم و تماس وصل شد و صدای مضطرب افروز در گوشی پیچید.
-اومدی حوا؟
-تو راه پله‌های آرایشگاهم بیا زود.
-اومدم اومدم.
تماس را قطع کرد و من با انزجار مانتوی بلند و گشاد سرمه‌ای رنگ منفور را از تنم بیرون کشیدم و روی پله‌ها کوبیدم. چند پله بالاتر رفتم و پشت در آرایشگاه به انتظار آمدن افروز ایستادم. به دقیقه نکشید که در باز شد و افروز بیرون پرید و سریع در را پشت سرش بست.
به تیشرت کوتاه و شلوار نود سانتی‌ام اشاره‌ای کرد.
-این جوری اومدی!؟ با رضا!؟
چشم‌های زیادی روشنم را در حدقه چرخاندم و به مانتوی پخش شده روی پله‌ها اشاره کردم.
به یکباره با صدا خندید و من حین در آوردن مانتوی کوتاه و مد روزم از توی کوله پشتی ام زهرماری نثارش کردم و حین تن زدنش پرسیدم: کنسلش کردی؟
جدی شد.
– آره بابا به زور بیعانه‌ت رو ازش پس گرفتم.
-مهم نیست بیعانه فقط حواست به تلفن باشه یه وقت مامانم یا رضا زنگ زد خودت جواب بده نذاری مربیت جواب بده، بگو زیر دست آرایشگره حوا. ساعت چنده؟
نگاهی به گوشی تو دستش کرد.
-سه.
سری تکان دادم.
– خوبه تا هفت وقت دارم گم شم یه وری.
جدی شد و با نگرانی دستم را گرفت.
-حوا خطرناکه، تو مطمعنی کاری که می‌کنی درسته! اگه دست عمو و پسر عموهات بهت برسه می‌کشنتا.
حرف هایش ذره ای ترس به دلم نینداخت و خونسرد جواب دادم:
-انقدر که مطمئنم از رفتنم از روز بودن الان مطمئن نیستم. بعدشم قرار نیست عموم یا پسرهاش پیدام کنن حالا حالاها.
گوشی‌ام زنگ خورد. به صفحه‌اش نگاه کردم و از دیدن شماره‌ی رضا پوفی عصبی کشیدم.
پرسید: کیه؟
-رضاست.
شیطنتم گل کرد و دلم خواست برای آخرین بار اذیتش کنم. به افروز چشمکی زدم.
-افروز داشته باش مکالمه‌ی ماندگار رو!
تماس را وصل کردم و به صدای پر عشوه‌ام، لوندی بیشتری دادم.
-جونم رضا جون؟!
از پشت خط هم متوجه سرخ شدن صورتش شدم. با مکث جواب داد: حوا خانوم کاور لباستون رو جا گذاشتید تو ماشین.
با همان لحن اغواگر عزیزم کشداری نثارش کردم.
-عزیزم! ببخشید اصلاً حواسم نبود. زحمت شد رفتی و بازم برگشتی.
با آرامشی که همیشه در صدایش بود جواب داد:
– زحمتی نبود، وظیفه ست. لطفاً بیا دم در بگیرش. باید برم ماشین رو ببرم کارواش.
آه، طفلک بی خبر از حیله‌ی حوا! ماشینش را برای در به در دنبال عروس فراری‌اش گشتن داشت تمیز می‌کرد!
-زیر دست آرایشگرم من رضا جونم ولی اشکالی نداره پنج مین صبر‌ کن میام.
قبل از شنیدن جوابی از سمتش تماس را قطع کردم و به افروز که دستش را روی دهانش گذاشته بود و بی صدا می‌خندید، خندیدم. صدایش را آزاد کرد و دستش را بر سرم کوبید.
-خاک برسرت از ناز صدات من حالم بد شد چه برسه به اون بیچاره!
«ایشی» کشیدم و حرص زدم:
– اون سیب زمینی‌تر از این حرف‌هاست.
با شیطنت ضربه‌ای به بازویم زد.
– سیب زمینیه و دو روز از سالگرد فوت زنش نگذشته فکر یه ترگل ورگلش رو کرده! همچین کم اشتها هم نیست قربونش بری!
-همین و بگو! حالا اینا رو ول کن، بپر تو آرایشگاتون این بابلیس رو داغ کن بیار می‌خوام آخرین کرمم رو هم براش بریزم قشنگ تو خاطرش ماندگار شم!
ابروهای پهن و کوتاهش را بالا انداخت، خنده‌اش گرفته بود، همیشه پایه ی شیطنت بود.
-می‌خوای چیکار کنی؟

نظرات (0)

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دانلود رمان شبی که خواستمت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات مرتبط