دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من نویسنده: مهسا

دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من نویسنده: مهسا
توضیحات

دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من

نویسنده: مهسا

ژانر: عاشقانه،خشن،بزرگسال

تعدادصفحات: 287

نوع فایل: pdf

 

خلاصه: دختری ساده وفقیری که تازه از رشته پرستاری فارغ التحصیل شده با کمک استادش وارد یه بیمارستان خصوصی میشه و اونجا بادکتری اشنا میشه و حقایق عجیب ومشکوکی رو در موردش میفهمه ولی دیگه خیلی دیره.

 

مقداری از متن رمان دیو و دلبر به سبک من :

يهو بغضم تركيدو اشکام روون شدن

از پنجره به بیرون نگاه میکردم هواتاریک شده بود رو از آسمون گرفتم و به زن روبه روم خیره شدم دلم واسه هر دومون میسوخت و کاری از دستم برنمیومد جاشو نزدیک به بخاری پهن کرده بودم که سردت نشه همینجوری خیره به تی وی بود نگاهی به ساعت انداختم و رفتم آشپزخونه داروهاشو آوردم که بدم بی صدا آب از دستم گرفت و همراه قرصاش خورد

مامان وقت خوابته

نگاهش و بهم دوخت و سرشو تکون داد کمکش کردم که دراز بشه تی وی رو خاموش کردم ورفتم اتاقم تشکمو انداختم اونقدر خسته بودم که زود خوابم برد توی خونه بودم نمیدونم کجا خیلی سرد بود خیلی… همه جاتاریک بود یکم دقت کردم دیدم صدای ناله میاد آروم راه پله ها رو پیش گرفتم و رفتم تو زیرزمین صدا رفته رفته واضح تر به گوشم میرسید مردد بودم از ترس نفس نفس میزدم آروم در و هل دادم و در باصدای بدی به دیوار کوبیده شد و از تصویرزن روبه روویم جیغ بلندی کشیدم وحشت زده از خواب بیدار شدم دستمو گذاشتم روصورتم از ترس میلرزیدم پتورو بیشتر رو خودم کشیدم و جنین وار توخودم جمع شدم.

قطره اشکی از چشام افتاد باید اعتراف کنم خسته شدم باترس زندگی کنم اینکه هر لحظه باترس و لرز سرکنم اینکه دیگه لبخند رو لبم نیاد صدای خنده هام یادم رفته اصلا نمیدونم روز خوب یعنی چی زندگی کردن چیه واقعیتش اینه من تو باتلاقی گیر افتادم که نمیتونم توش دست و پابزنم هرچه قدر بیشتر تلاش کنم بیشتر توش غرق میشم کاش خدا برام کاری کنه کاش دلش واسم بسوزه باصدای زنگ گوشیم چشام گرد میشن حتی جرعت ندارم که گوشیمو بردارم نفس عمیقی میکشم و افکار منفی رو پراکنده میکنم حتما مزاحمه این وقت شب بازیش گرفته نگاهی به ساعت مینداز ۳ بود بلندشدم و رفتم تا آبی بخورم خیلی تشنم بود با صدای خش خش برگا از حیاط لیوان آب و گذاشتم رو این آروم رفتم پشت پنجره خبری نبود حتما گربه بوده رفتم به مامان سری بزنم آروم خوابیده بود شاید باید خوشحال باشم که چیزی نمیفهمه و چیزی یادش نمیاد .وگرنه حال دخترش تاسف میخورد یادم افتاد تشنمه و آب نخوردم برگشتم آشپزخونه خدای من…. لیوان خالیه آب دهنم و به زور قورت دادم با ناخونام به کف دستم فشار مي آوردم تا استر كم بشه آرم سمت اتاقم رفتم تو سکوت کامل بود واقعا انتظار داشتم کسی باشه حتی از فکرشم وحشت میکنم سریع سمت تشکم رفتم که با چیزی که دیدم ضربان قلبم تندتر شد دستمو سمت حلقه ای که به زمانی دستم بود و یادآور روزای گذشته بود بردم این یعنی به بازگشت دوباره به جبر ،دیگه، یه بدبختی این لعنتی به نشونه بود اون اینجا بود چند دیقه پیش میخواست خودشو یادآوری کنه میخواد بگه هیچی هنوز تموم نشده از ترس حلقه رو گوشهای پرت کردم و زیرپتو قایم شدم قلبم داشت از جاش درمیومد باورم نمیشه اون برگشته بغض گریبان گیر گلومو آزاد کردم و همه چی مثل به فیلم از جلوی چشام گذشت نمیخواستم به عقب برگردم ولی انگار نمیشد همه چی دست به دست هم داده بودتا گذشته از زیر گردو غبار تلنبار شده روش خودنمایی کنه و همه چی دوباره زنده شه و من برگردم به همون روزا… روزایی که خیلی ام دور نبودن هنوزم میتونستم درداشو لمس کنم دردایی که از به جنس دیگه بودن

فلش بک ” سارا لبخندی بهم زد اولین روز کاریتو بهت تبریک میگم

باسارا امروز آشنا شده بودم اون یه سالی میشد که تو این بیمارستان مشغول به کارشده بود دختر مهربون و خون گرمی به نظر میومد واقعا از دکتر رضایی استادم ممنون بودم که این فرصت و بهم داد و با معرفی من به دوستش که به زمانی همکلاسی بودن باعث شد من اینجاتوی بیمارستان خصوصی کارمو شروع کنم با صدای همین دختره به خودم اومدم

میگماتو چطور شده پات به اینجا باز شده سوالی نگاش کردم

آخه… چون به بیمارستان اسم و رسم داریه هر کسی حالا حالاها نمیتونه اینجا بیاد مگر اینکه حالا با سابقه خوبی داشته باشه یا….

با تعجب گفتم یاچی؟

واقعان گرفتی منظور مو؟

سرمو تکون دادم

نه واضح بگو

در گوشم پچ پچ کنان گفت: به پارتی کلفت

تازه فهمیدم منظورش از چه قرار بود راستش استادم منو معرفی کرده سرش و تکون داد

– به کسی چیزی نگیا بعد حرف در میارن که طرف چیزی بارش نیست وفلان توچطور؟

خب منم عموم البته به کسی نگفتما بین خودمون بمونه

خب چی میشه مگ

آخه اینجا گفتم دیگه خیلی کلاس داره بگی خودم به اینجار سیدم نه باپارتی بازی و اینا

چه حرفا خب حتما یه چیزی میدونست و میگفت چیزی که واسه مهمه اینه که کارکنم و حقوق بگیرم دکتر رضایی هم کمی از وضعیتم . داشت و ميدو دارم زندگیمو به زور میگذرونم واقعا ازش ممنون بودم که این شانس و بهم داد درسته تازه کارم ممکنه اولاش بهم سخت بگذره ولی ارزششو داره بعد کاری که مهرداد بردار ناتنیم باهامون کرد به کل زیرو رو شدیم بعد اینکه بابا فوت کرد مهرداد که سال به سال ازمون خبری نمیگرفت اصلا نمیدونست خواهر یعنی چی اومد و بهم گفت میخواد خونه رو بفروشه به التماسای منم توجهی نکرد و این مادرشم که زن اول بابا بود پرش میکرد و میفرستاد به جون ما هیچوقت یادم نمیره چه جوری از سادگی من بی تجربه سواستفاده کرد و خونه روکلا کشید بالا من ومامان مونديم و چندتومن پول تو دستمون به زور تو یکی از محله های پایین شهر آلونکی اجاره کردیم که فقط بگذرونیم و سقفی بالاسرمون باشه خدامونه باچه مصیبتی دانشگاهمو گذروندم و بالاخره شانس بهم روکرد و دکتر رضایی سر راهم قرار گرفت حالام که اینجام اولین روزکاری شایدم به زندگی تازه بهتره بگم به ورق تازه از زندگیم رفتم که به مریضا برسم نیم ساعت بعد داشتم میرفتم سمت پذیرش که یکی از دکترا در حالی که پشتش به من بود توی پرونده چیزایی یادداشت میکرد رفتم و کنار سارا وایستادم

خسته شدی؟ لبخندی زدم یکم

دکتر بدون توجه به صحبتای ما مشغول نوشتن بود سارا اشاره کرد که سلام بدم اصلا حواسم نبود سلام

بدون اینکه سرش و بلندکنه جوابمو داد کارش که تموم شد پرونده رو داد دست سارا حتی با گوشه چشمش هم نگاهی بهم ننداخت از این بی توجهیش لحظه ای احساس تحقیر کردم و بدون اینکه دلیلشو بدونم تو دلم خودم و سرزنش کردم بعد رفتنش سارا پچ پچ کنان گفت: در این مورد حرف می‌زنیم چیشد مگه؟

شونه هاشو بالا انداخت گفتم که بعدا

توی سلف بیمارستان نشسته بودیم نسکافشو تکون دادو چندقلب خورد بدون مقدمه شروع کرد

زرنگی سیاست اینا چیزاییه که تو هرکاری واجبه عزیزم هوم خودت چی فکر میکنی؟

 

 

 

 

 

دیدگاه خود را ثبت کنید

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من نویسنده: مهسا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20.000 تومان

دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من

نویسنده: مهسا

ژانر: عاشقانه،خشن،بزرگسال

تعدادصفحات: 287

نوع فایل: pdf

  • خرید و دانلود امن از کتاب خوان
  • گارانتی محصولات
  • دسترسی نامحدود به فایل محصول در صورت ثبت نام
  • درگاه ارز دیجیتال معتبر برای کاربران خارج از کشور
  • پشتیبانی و ارتباط مستقیم با ما

ارتباط با پشتیبانی

مشکلی وجود دارد ؟

اگر مالک اثر هستید و از انتشار آن رضایت ندارید به شماره ی 09221706572 در تلگرام یا واتس اپ پیام بدهید .

دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من نویسنده: مهسا

20.000 تومان

دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من

نویسنده: مهسا

ژانر: عاشقانه،خشن،بزرگسال

تعدادصفحات: 287

نوع فایل: pdf

  • خرید و دانلود امن از کتاب خوان
  • گارانتی محصولات
  • دسترسی نامحدود به فایل محصول در صورت ثبت نام
  • درگاه ارز دیجیتال معتبر برای کاربران خارج از کشور
  • پشتیبانی و ارتباط مستقیم با ما

ارتباط با پشتیبانی

مشکلی وجود دارد ؟

اگر مالک اثر هستید و از انتشار آن رضایت ندارید به شماره ی 09221706572 در تلگرام یا واتس اپ پیام بدهید .

توضیحات

دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من

نویسنده: مهسا

ژانر: عاشقانه،خشن،بزرگسال

تعدادصفحات: 287

نوع فایل: pdf

 

خلاصه: دختری ساده وفقیری که تازه از رشته پرستاری فارغ التحصیل شده با کمک استادش وارد یه بیمارستان خصوصی میشه و اونجا بادکتری اشنا میشه و حقایق عجیب ومشکوکی رو در موردش میفهمه ولی دیگه خیلی دیره.

 

مقداری از متن رمان دیو و دلبر به سبک من :

يهو بغضم تركيدو اشکام روون شدن

از پنجره به بیرون نگاه میکردم هواتاریک شده بود رو از آسمون گرفتم و به زن روبه روم خیره شدم دلم واسه هر دومون میسوخت و کاری از دستم برنمیومد جاشو نزدیک به بخاری پهن کرده بودم که سردت نشه همینجوری خیره به تی وی بود نگاهی به ساعت انداختم و رفتم آشپزخونه داروهاشو آوردم که بدم بی صدا آب از دستم گرفت و همراه قرصاش خورد

مامان وقت خوابته

نگاهش و بهم دوخت و سرشو تکون داد کمکش کردم که دراز بشه تی وی رو خاموش کردم ورفتم اتاقم تشکمو انداختم اونقدر خسته بودم که زود خوابم برد توی خونه بودم نمیدونم کجا خیلی سرد بود خیلی… همه جاتاریک بود یکم دقت کردم دیدم صدای ناله میاد آروم راه پله ها رو پیش گرفتم و رفتم تو زیرزمین صدا رفته رفته واضح تر به گوشم میرسید مردد بودم از ترس نفس نفس میزدم آروم در و هل دادم و در باصدای بدی به دیوار کوبیده شد و از تصویرزن روبه روویم جیغ بلندی کشیدم وحشت زده از خواب بیدار شدم دستمو گذاشتم روصورتم از ترس میلرزیدم پتورو بیشتر رو خودم کشیدم و جنین وار توخودم جمع شدم.

قطره اشکی از چشام افتاد باید اعتراف کنم خسته شدم باترس زندگی کنم اینکه هر لحظه باترس و لرز سرکنم اینکه دیگه لبخند رو لبم نیاد صدای خنده هام یادم رفته اصلا نمیدونم روز خوب یعنی چی زندگی کردن چیه واقعیتش اینه من تو باتلاقی گیر افتادم که نمیتونم توش دست و پابزنم هرچه قدر بیشتر تلاش کنم بیشتر توش غرق میشم کاش خدا برام کاری کنه کاش دلش واسم بسوزه باصدای زنگ گوشیم چشام گرد میشن حتی جرعت ندارم که گوشیمو بردارم نفس عمیقی میکشم و افکار منفی رو پراکنده میکنم حتما مزاحمه این وقت شب بازیش گرفته نگاهی به ساعت مینداز ۳ بود بلندشدم و رفتم تا آبی بخورم خیلی تشنم بود با صدای خش خش برگا از حیاط لیوان آب و گذاشتم رو این آروم رفتم پشت پنجره خبری نبود حتما گربه بوده رفتم به مامان سری بزنم آروم خوابیده بود شاید باید خوشحال باشم که چیزی نمیفهمه و چیزی یادش نمیاد .وگرنه حال دخترش تاسف میخورد یادم افتاد تشنمه و آب نخوردم برگشتم آشپزخونه خدای من…. لیوان خالیه آب دهنم و به زور قورت دادم با ناخونام به کف دستم فشار مي آوردم تا استر كم بشه آرم سمت اتاقم رفتم تو سکوت کامل بود واقعا انتظار داشتم کسی باشه حتی از فکرشم وحشت میکنم سریع سمت تشکم رفتم که با چیزی که دیدم ضربان قلبم تندتر شد دستمو سمت حلقه ای که به زمانی دستم بود و یادآور روزای گذشته بود بردم این یعنی به بازگشت دوباره به جبر ،دیگه، یه بدبختی این لعنتی به نشونه بود اون اینجا بود چند دیقه پیش میخواست خودشو یادآوری کنه میخواد بگه هیچی هنوز تموم نشده از ترس حلقه رو گوشهای پرت کردم و زیرپتو قایم شدم قلبم داشت از جاش درمیومد باورم نمیشه اون برگشته بغض گریبان گیر گلومو آزاد کردم و همه چی مثل به فیلم از جلوی چشام گذشت نمیخواستم به عقب برگردم ولی انگار نمیشد همه چی دست به دست هم داده بودتا گذشته از زیر گردو غبار تلنبار شده روش خودنمایی کنه و همه چی دوباره زنده شه و من برگردم به همون روزا… روزایی که خیلی ام دور نبودن هنوزم میتونستم درداشو لمس کنم دردایی که از به جنس دیگه بودن

فلش بک ” سارا لبخندی بهم زد اولین روز کاریتو بهت تبریک میگم

باسارا امروز آشنا شده بودم اون یه سالی میشد که تو این بیمارستان مشغول به کارشده بود دختر مهربون و خون گرمی به نظر میومد واقعا از دکتر رضایی استادم ممنون بودم که این فرصت و بهم داد و با معرفی من به دوستش که به زمانی همکلاسی بودن باعث شد من اینجاتوی بیمارستان خصوصی کارمو شروع کنم با صدای همین دختره به خودم اومدم

میگماتو چطور شده پات به اینجا باز شده سوالی نگاش کردم

آخه… چون به بیمارستان اسم و رسم داریه هر کسی حالا حالاها نمیتونه اینجا بیاد مگر اینکه حالا با سابقه خوبی داشته باشه یا….

با تعجب گفتم یاچی؟

واقعان گرفتی منظور مو؟

سرمو تکون دادم

نه واضح بگو

در گوشم پچ پچ کنان گفت: به پارتی کلفت

تازه فهمیدم منظورش از چه قرار بود راستش استادم منو معرفی کرده سرش و تکون داد

– به کسی چیزی نگیا بعد حرف در میارن که طرف چیزی بارش نیست وفلان توچطور؟

خب منم عموم البته به کسی نگفتما بین خودمون بمونه

خب چی میشه مگ

آخه اینجا گفتم دیگه خیلی کلاس داره بگی خودم به اینجار سیدم نه باپارتی بازی و اینا

چه حرفا خب حتما یه چیزی میدونست و میگفت چیزی که واسه مهمه اینه که کارکنم و حقوق بگیرم دکتر رضایی هم کمی از وضعیتم . داشت و ميدو دارم زندگیمو به زور میگذرونم واقعا ازش ممنون بودم که این شانس و بهم داد درسته تازه کارم ممکنه اولاش بهم سخت بگذره ولی ارزششو داره بعد کاری که مهرداد بردار ناتنیم باهامون کرد به کل زیرو رو شدیم بعد اینکه بابا فوت کرد مهرداد که سال به سال ازمون خبری نمیگرفت اصلا نمیدونست خواهر یعنی چی اومد و بهم گفت میخواد خونه رو بفروشه به التماسای منم توجهی نکرد و این مادرشم که زن اول بابا بود پرش میکرد و میفرستاد به جون ما هیچوقت یادم نمیره چه جوری از سادگی من بی تجربه سواستفاده کرد و خونه روکلا کشید بالا من ومامان مونديم و چندتومن پول تو دستمون به زور تو یکی از محله های پایین شهر آلونکی اجاره کردیم که فقط بگذرونیم و سقفی بالاسرمون باشه خدامونه باچه مصیبتی دانشگاهمو گذروندم و بالاخره شانس بهم روکرد و دکتر رضایی سر راهم قرار گرفت حالام که اینجام اولین روزکاری شایدم به زندگی تازه بهتره بگم به ورق تازه از زندگیم رفتم که به مریضا برسم نیم ساعت بعد داشتم میرفتم سمت پذیرش که یکی از دکترا در حالی که پشتش به من بود توی پرونده چیزایی یادداشت میکرد رفتم و کنار سارا وایستادم

خسته شدی؟ لبخندی زدم یکم

دکتر بدون توجه به صحبتای ما مشغول نوشتن بود سارا اشاره کرد که سلام بدم اصلا حواسم نبود سلام

بدون اینکه سرش و بلندکنه جوابمو داد کارش که تموم شد پرونده رو داد دست سارا حتی با گوشه چشمش هم نگاهی بهم ننداخت از این بی توجهیش لحظه ای احساس تحقیر کردم و بدون اینکه دلیلشو بدونم تو دلم خودم و سرزنش کردم بعد رفتنش سارا پچ پچ کنان گفت: در این مورد حرف می‌زنیم چیشد مگه؟

شونه هاشو بالا انداخت گفتم که بعدا

توی سلف بیمارستان نشسته بودیم نسکافشو تکون دادو چندقلب خورد بدون مقدمه شروع کرد

زرنگی سیاست اینا چیزاییه که تو هرکاری واجبه عزیزم هوم خودت چی فکر میکنی؟

 

 

 

 

 

دیدگاه خود را ثبت کنید

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دانلود رمان دیو و دلبر به سبک من نویسنده: مهسا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *