دانلود رمان ارباب زاده (نیاوش)
48.000 تومان قیمت اصلی 48.000 تومان بود.45.500 تومانقیمت فعلی 45.500 تومان است.
اگر مالک اثر هستید و از انتشار ان رضایت ندارید به شماره ی 09221706572 در تلگرام یا واتس اپ پیام بدید .
دانلود رمان ارباب زاده (نیاوش)
انتقام و کینه بلاخره دست به کار شد.
انتقام به دستان مردی شیاد که پسرش آبروی دخترِ ارباب را به بازی گرفت و آن را به دار آویخت!
مظفرخان از خونِ دخترش گذر نکرد و طناب دار را بر گردن برادرزاده اش انداخت!
گذشته ی شوم زخم بر روح و جان نیاوَش خان گذاشته بود. شبانه عمارت را به آتش کشیدند و نیاوَش به سختی جان خود را برداشت و به دشت و بیابان زد…
چشمان خسته و رنجیده اش را که باز کرد خود را مقابل درِ خانه ی دور افتاده ی یکی از اهالی دِه دید و همان سر پناه اش شد. با تمام مشکوک بودن اش سعی داشت هویت خود را پنهان کند اما این همان نیاوَش خان پسره مظفر بود که عموی خونخوارش به دنبال جسدش میان خاکستره عمارتِ مظفر میگشت تا بعد از سال ها تلافی کرده باشد و پسرِ خودش را جانشین کند و اموال را بالا بکشد…
اما حالِ نیاوَش چطور بود؟ آیا دخترِ سرکشِ سلیم میگذارد ذهن نیاوَش تنها درگیرِ برگشت و مالیدن پوزِ عموی اش به خاک شود؟
تذکــــــــــر و اخطار:
هرگونه استفاده از جلد و متن کتاب به صورت زیراکس، بازنویسی، ضبط کامپیوتری، تهیه CD، نمایشنامه، فیلم¬نامه و استفاده
در سایت¬های مختلف بدون اجازه کتبی ناشر و مؤلف ممنوع است و در صورت مشاهده از متخلفان به
موجب بند۵ از ماده ۲ قانون حمایت از مؤلفان، مصنفان و هنرمندان تحت پیگرد قانونی قرار می¬گیرند.
بخشی از رمان
کف پام سوخته بود و خورده بود ، هربار کفِ پام به زمین برخورد میکرد کل جونم و آتیش درد در بر میگرفت، لنگ لنگان درحالی که دست ام تنه ی زبر درخت های توت و لمس میکرد تن بی جون زخمی ام و حرکت میدادم، هرآن امکان داشت روح از تن ام جدا بشه و زندگی پر درد و رنج ام نقطه ی پایان اش و حکاکی کنه…
خون از شقیقه ام به ابروم کشیده شده بود و چکه کنان روی گونه ام سقوط میکرد، لب های خشکیده ام و بهم فشردم و نگاه تار ام و به منظره ی مه آلود رو به روم حرکت دادم.
دست ام کوبه خونه ای و لمس کرد و تمام توان ام و برای ضربه زدن به کار گرفتم…
به محض باز شدن درب خونه زمین به دور سرم چرخید و با زانو به زمین کوبیده شدم…
جیغ زنی در سرم پیچید:
– سلیم؟؟؟ آقا سلیم؟؟؟…یه مرد زخم و زیلی دمه در افتاده…ای وای نمرده باشه… حالا چه خاکی تو سرم بریزم این همه جا چرا خونه ی خراب شده ی مننن…آقا؟؟؟ خوبی؟!…تو این بارون ویلون و سیلون دشت و جنگل شدی که چییی؟؟؟…
صدا قطع شد، همه جا در تاریکی فرو رفت و دیگه چیزی متوجه نشدم…
چند روز بعد”
صدای قناری نه تنها حس خوبی و بهم منتقل نمیکرد، بلکه انگار مثل دارکوب با تمام قدرت به مغزم ضربه میزد!
حرکتِ مایع ای سرد از شقیقه ام به سمت چشمم رو احساس میکردم…
وقتی پلک ام سوخت با درد وحشتناکی صورت ام جمع شد و به سختی چشپ باز کردم…
چشمان ام تار بود، تصویر زنی رو میدیدم، شتید اصلا نمیدیدم، تنها چیزی که برام قابل درک بود روسری سبز رنگ و لباس قرمزش اش بود…
اینکه فقط میتونستم رنگ هارو تشخیص بدم حسابی نگران ام کرده بود!
دست ام و حرکت دادم و بالا بردم تا کمی پلک هام و بمالم ناگهان صدای دخترک بلند شد:
– بردار اون دسته لامصب ات رو!…بردار میخوام زخم ات و شستشو بدم…وااا!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.